معنی در بر گیرنده
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) اخذ کننده دریافت دارنده، محصل مالیات عامل خراج، گزنده جارح: سگ گیرنده، تند (طعم) حاد: و این معنی را طبیعیان هیچ وجهی نیافتند جز آنک گفتند هم زاگ و هم مازو را مژه تند و گیرنده است، جذاب فریبنده: نگهگ حوصله پرداز دل حور و ملک چشم گیرای تو گیرنده تر از حق نمک. (گل کشتی)، موثر، چسبناک چسبنده، مستجاب شونده (دعا) بر آینده، آنچه که روشن شود مشتعل شونده، موجب کسوف کاسف: گیرنده او (آفتاب) قمر است، دستگاه گیرنده. یا دستگاه گیرنده. دستگاهی در تلگراف که اصوات را ضبط کند مقابل دستگاه فرستنده.
لغت نامه دهخدا
گیرنده. [رَ دَ / دِ] (نف) نعت فاعلی از گرفتن.اخذکننده و دریافت کننده. (ناظم الاطباء). ستاننده.
- خون گیرنده، که خونریز را به کیفر کشاند. که انتقام مقتول را از قاتل بستاند:
گر بود دست من از دامن قاتل کوتاه
خون گیرنده ٔ من دست درازی دارد.
صائب.
|| عامل ومحصل و مستخرج مالیات. اخذکننده ٔ مالیات و خراج و جز آن:
شمعشد در درد حسنت پای بست شمعدان
شرط باشد کنده بر پا عامل گیرنده را.
اشرف (از چراغ هدایت).
چراغ هدایت در معنی این کلمه گوید: بمعنی قید شده تا زر از او بتحصیل کنند و در بعضی از جاها به معنی به زور کسی را قید کردن برای گرفتن زر باشد. || گزنده. قاپنده. که بگزد. (سگ) جارح. جارحه. (یادداشت به خط مؤلف). || شکارگیر. شکاری. (یادداشت به خط مؤلف).
- گیرنده مرغ، مرغ شکاری. مرغ گیرنده:
دلم گشت از این مرغ گیرنده تنگ
که مرغان چو نخجیر بود او پلنگ.
فردوسی.
- گیرنده باز، باز شکاری:
به روزی که رای شکار آیدت
چو گیرنده بازان به کار آیدت.
فردوسی.
|| گزنده. گَس: هم زاک وهم مازو را مژه ٔ تند و گیرنده است. (جامع الحکمتین ص 169). || چسبناک. چسبنده:
از گل تیره سراپایش گیرنده چو قیر
وز درختان گشن چون شب تاریک سیاه.
فرخی.
و این خشاب (چهارچوبی عظیم بر هیأت منجنیق در خلیج فارس برای راهنمایی کشتیها) را بعضی گویند که بازرگانی بزرگ ساخته است و بعضی گفتند که پادشاهی ساخته است و غرض از آن دو چیز بوده است یکی در آن حدود که آن است (خشاب) خاکی گیرنده است و دریا تنک چنانکه اگر کشتی بزرگ به آنجا رسد بر زمین نشیند و کس نتواند خلاص کردن... (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ 3 دبیرسیاقی ص 162). || برآینده. مستجاب شونده. نفرین یا دعا که مستجاب شود. (از یادداشت مؤلف). || که روشن تواند شد. که افروخته تواند شد. || که تواند افروخت. (یادداشت به خط مؤلف). که فروزان تواند ساخت. (یادداشت به خط مؤلف). || جذب کننده. جاذب. که جذب کند بیننده یا شنونده را چون: چشمی گیرنده یا آوازی گیرنده. (یادداشت به خط مؤلف). || ممسک و بخیل. (یادداشت به خط مؤلف). || در اصطلاح ستاره شناسان کاسف را گویند چنانکه قمر، کاسف شمس باشد: گیرنده ٔ او [آفتاب] قمر است. (التفهیم بیرونی ص 217). || (اِ) دستگاه گیرنده ٔ تلگراف. آن آلت رادیو که گیرد، مقابل دستگاه دهنده و فرستنده. (یادداشت به خط مؤلف).
کام گیرنده
کام گیرنده. [رَ دَ / دِ] (نف مرکب) گیرنده ٔ کام. نایل شونده. موفق. رجوع به گیرنده کام شود.
دل گیرنده
دل گیرنده. [دِ رَ دَ / دِ] (نف مرکب) گیرنده ٔ دل. دلتنگ کننده: من نمی دانم چیزی دیگر دل گیرنده تر از خوف فراق. (تذکره الاولیاء عطار). رجوع به دل گرفتن شود.
گیرنده کام
گیرنده کام. [رَ دَ / دِ] (ص مرکب) کام گیرنده. کام گیر. موفق. رجوع به کام گیرنده شود:
چنین داد پاسخ که ای نیکنام
بلنداختر و گرد و گیرنده کام.
فردوسی.
پیشی گیرنده
پیشی گیرنده. [رَ دَ / دِ] (نف مرکب) که پیشی گیرد: عنون، ستور پیشی گیرنده و پیشاپیش رونده در سیر. (منتهی الارب).
سبقت گیرنده
سبقت گیرنده. [س ِ ق َ رَ دَ / دِ] (نف مرکب) پیشی گیرنده. آنکه در کارها سبقت گیرد و جلو افتد. سَبّاق. (منتهی الارب).
خشم گیرنده
خشم گیرنده. [خ َ / خ ِ رَ دَ / دِ] (نف مرکب) غاضب. عصبانی. غضبناک. خشم آلود. (یادداشت بخط مؤلف).
- نفس خشم گیرنده، قوه غضبیه: اما نفس خشم گیرنده با وی است نام و ننگ جستن. (تاریخ بیهقی ص 120).
فرهنگ عمید
کسی که چیزی را میگیرد،
گیرا و گیرنده،
[مجاز] جذاب، رباینده، دلربا،
(برق) دستگاهی که امواج را دریافت و به صوت یا تصویر تبدیل میکند،
فارسی به عربی
جذاب، جلب، ضرب، مدفوع له، مستلم، ممنوح
فارسی به ایتالیایی
destinatario
معادل ابجد
695